مطلب پيشين من، با عنوان «دامن لنين» يا «واژگان پادگانی» به حرمت نان و نمکی که با مهدی جامی خوردهام، و برداشتهای ناجور و تفسيرهای آتشتيزکن برخی افراد، از صفحهام حذف شد. بحث و جدلهای دشمن شادکن را برای مهدی جامی و نيز برای خودم، و بيشتر برای زمانه نمیپسندم. زمانه فرزند همهی ماست که برای باليدنش همه کار خواهيم کرد.
مهدی جامی از نظر مالی آدم پاک و مبرايی است. من آچار دست کسی نمیدهم که برای جامی يا زمانه دم بگيرد. جامی اگر بلد نباشد بودجهاش را چگونه مصرف کند، و اگر در مديريت اداری و مالی موفق نباشد مهم نيست. مهم اين است که روزنامهنگار خوبی است، البته اگر زير حرفش نزند.
اگر از اين پس زير حرفش نزند، میتواند روی دوستیام حساب کند. من نه شبلیام، نه اشعری، نه حلاج، نه مهدی جامی، و نه هيچکس ديگر. من عباس معروفی ام.
«دشمن زمانه دشمن من است.» حرف نغز اوست که برای پايداری اين رسانه سروده. به پاس حرمت خوانندگان و نويسندگان زمانه، اين رسانهی آزاد را به کيفيتی درخور برسانيم و نگذاريم آتش افروخته خاموش شود.
ساقه ي سپيد صبح بودم
در خون سر خم زادند
و در خاک زردم نشاندند
و در زير نو سبز روياندند
و نهالي شدم بي قرار روييدن
و سرشار شکفتن
وآرزومند بستن
و شور و شوق صدها جوانه در من بي تاب
سلام
کانون ادبیات داستانی با داستان "میل مبهم گناه"از نویسنده معاصر م.ح.عباسپور
به روز است.
منتظر حضور و یادداشتهای سبزتان
یادداشت شفاف شما خیلی برای من ارزشمند بود. نشان از جستجوی حقیقت می داد. اما متاسفانه از این یادداشت اخیرتان شدیدا بوی نانی می آد که قرض داده/گرفته شده است.
مرد زمانه
تار قلبم روشن است انگار امشب
ساز ناكوك هميشه
خوشزن است انگار امشب
رنگ بر چهره دويده
مي پرد پلكم گه گاه
تاج شاهي دو عالم
بر سر است انگار امشب
درد از يادم برفت و
خنده مي بارد ز چشمم
تا سحر خواب مرا , مرد زمانه
رهزن است انگار امشب
دلگير از زمانه كه مي شم يه راست راه مي كشم ميام
سراغ راديو زمانه .
حضرت عباس معروفي بنويس .
بنويس كه دل دل قلمت درد دل منه .
ايدون باد
سلام استاد
یک سوال داشتم
من در حال نوشتن یک رمان طنز-اجتماعی هستم
اما تا به حال متن طنز کار نکردم
یک رمان طنز چه ویژگی هایی باید داشته باشه ؟
---------------------------------------------
دايی جان ناپلئون را با دقت بخوان
باسي جان
بهتر نيست به جاي آتش بازي ، ستاره بازي كنيم ؟
حيف تو نيست؟
آن از رفيق بازي ات با نا اهلان و اين هم...
تكليف شاهزاده كوچولو چه مي شود؟
يك روباه آواره هست كه هرشب با انتظار به خواب مي رود و هر صبح با خيال تو بيدار مي شود.
كجايي آقا جان؟
حواست هست؟
خیلی ، خیلی ، خیلی مخلصیم استاد .
Posted by: سید محمد مرکبیان at November 24, 2008 11:42 AMبا درودهای فراوان
از خوانند ه های اینجا و نوشته های شما در رادیو زمانه و از طرفدارن کتاب سمفونی مردگان هستم.
آموزش داستان نویسی را در رادیو زمانه دنبال می کردم و حالا آمده ام اینجا تا یک جا دانلود کرده و دوباره از ابتدا به آنها گوش جان دهم ولی شور بختانه نمی دانم چرا نه می توانم به آنها گوش کنم و نه دانلود. شاید از فیلتر نمی گذرد . اگر ممکن است آنها را در آدرسی بگذارید تا ما ایران نشینان بتوانیم به آنها گوش دهیم.
با سپاس فراوان
------------------------------
پی گيری می کنم
آقای معروفی
انقدر دوستان دارم که نگو
جدآ می گویم
پیامت دریافت شد معروفی عزیز.
دوست ندارم شکستن شاخه های گلبوته ها را ببینم.
کوتاه می آیم.
در پناه حق.
سلام استاد
شما که هیچ وقت به من سر نزدین
یا اگر زدین رد پایی از شما نبود
شما گرفتار باش و نیا
من هم سماجت می کنم و هر بار می یام اینجا می نویسم
" سلام استاد ؛ به روزم ! "
سلام...
من جدا هنوز باور نكرده ام كه با فشار چند دگمه ميشود با شما حرف زد..
من از دوستم و از طريق سمفوني مردگان با شما آشنا شدم..
من سال اول ادبيات داستاني (براي اولين بار در تربيت معلم تهران)هستم و ما جوجه ها(به نقل از استادمان)نميتوانيم چيزي بگوييم.
اما همان دوستم كه شما را دور ادور لحظه به لحظه يتان را ميشمارد...
شما ارمانش در اين رشته هستيد...و به اصطلاح عباس معروفي آنجور و اينجور از دهنش نمي افتد...بعيد مي دانم مثل من پر رويي كرده باشد..حتما از شدت احترام تا حالا اينجا چيزي ننوشته...
ولي ميدانم كه شما روزي كتابش را خواهيد خواند.حتما چيزي شبيه خرابي از حد گذشته اخوي..با و بنه رو بايد بست!...به ياددگاري درش خواهد بود..اسمش آيلا است يادتتان باشد..آيلا
.نثرش ياد آور شماست.
از همين ترم اول همه را با نثرش متعجب كرده...
آگه امکانش هست با همون فونت Tahoma بنویسید این فونت جدید توی باز شدن مشکل داره .
سپاسگذارم.
عباس عزيز..شده ام مثل فراري ها ( فرار ؟ يا عوض كردن سمت ) قصه اي كه براي خواندنش ازتان دعوت كردم در اين وبلاگ جديد است.
http://www.sisyphus5.blogfa.com/
-----------------------------------------
همين امشب می خوانمش، سعيد عزيزم
و برات می نويسم.
اوهوم.........!
________________
درود و بدرود!......
هر كسي كه معروفي ادبيات نميشود, كاش حاشيه ها را به ديگران ببخشيد و به ادبيات نفس دهيد....
Posted by: a.s at November 23, 2008 9:35 AMسرخوشانه تر از اين باران كه همچنان مي بارد امشب خواندن توست « من نه شبلي ام ، نه اشعري ، نه حلاج ، ......من عباس معروفي ام ».
اين كلاس بزرگ را لخته لخته نفس مي كشم .
گل كاشته ام پشت دروازه هاي كرمانشاه
تا تو بگذري .
كمتر پيش امده كه روشنفكرئي بخاطر كسي يا چيزي از انچه خود ميخواسته
دست بكشد .ستايش ات ميكنم چون برايم اولين بار بود
سلام
هر چند شما مارو قابل نمي دونيد اما من بازم ميام سر ميزنم
مي دونم هر رفتي يه اومدي داره
از اينكه نوشته هاي يه نويسنده خوبو بخونم لذت مي برم چون به قول خودش عباس معروفيه
منتظرم
آقای معروفی بهنظر نمیآمد مطلب در مورد شخص خاصی باشد. بهنظرم اشاره میکرد به نگرشی که بر اثر نوعی نگاهِ جمعی ناکارآمد ساخته شده بود و برای ادامهی کار زمانه، نیاز به این بود که باز بینی و بررسی شود. ایکاش عمومیتر، نه حتا در مورد اتفاقات زمانه، بشود در همان زمانه بصورتی دوطرفه با اعضای زمانه که تجربه را سر گذرانداند و خوانندگانش که شاهدش بودند، بررسی شود. در واقع فکر میکنم موردی بود در اشلی کوچک که مدام دارد در جامعهی ما تکرار میشود. بهنظرم اصل مطلب به شخص یا زمانه برنمیگردد، به ما برمیگردد، حتا به نوعِ عکسالعمل خوانندگان زمانه.
-----------------------------------
آگاليليان عزيزم
همينطور است که می گوييد.
و خب، شما داريد همه چيز را می بينيد و دنبال می کنيد.
اما چيزی که همواره بر آن تأکيد داريد، کار جمعی است.
در کار جمعی آدم هزار تکه می شود، و می شود يکی از آن تکه ها.
و مرسی
عباس معروفی
آقای معروفی عزیز
گویا من درست نوشته ها را درک نمیکنم. این نگه داشتن حرمت نان ونمک با هم خورده نیست؛ آجیل دادن و آجیل گرفتن است وبس. شما بابرداشتن متن قبلی به مردم و خوانندگانتان بی حرمتی فرمودید؛ خیلی هم زیاد؛ و به نظر من غیر قابل برگشت. مگر شما در نوشته قبلی به مدیر سابقتان اسائه ادب فرموده ویا دروغ نوشته بودید که بعد نادم گردید؟. در ماجرای زشت رادیو زمانه؛ که گویا باعث آن مدیر قبلی بوده ؛ لازم بود که شخصی بی طرف وبی غرض از درون؛ عموم را از عملی نا صواب که در ضمن باعث آبروریزی و خجالت برای ایران وایرانی است مطلع میکرد وبه شایعات پایان میداد. شما، فرد قابل قبول ایرانیها؛ با شهامت باین خطر فرمودید . تشکر .ولی آقای معروفی عزیز؛ شرمنده ام که لا اقل از طرف خودم باید به نویسنده ای ( که دوست وسرورم نیز هست)در کمال صراحت یادآوری کنم شما برای خواننده و مردم هستید؛ نه مردم برای شما. متنی را که به آن معتقدید وسایرین از روی اعتمادبشما روی آن فکر و بحث میکنند ؛ نمیتوانید بخاطر نان ونمک محو کنید. بخاطرتان هست ؟ ما نویسنده ایم!!!!!!!. عباس جان؛ ما خواننده ایم!!!...... و بخودمان و نویسنده احترام میگذاریم.
با سلام از برلین
------------------------------------
سلام دوست بزرگوار من
توضيح دادم که به خاطر برداشت های غلط و رفتار آتش تيزکن برخی افراد، به خاطر "زمانه" مطلب را برداشتم. آنچه در کامنت ها متعجبم کرد کامنت توهين آميزی بود که به آقای جامی تهمت دزدی زده بود، و آنچه بيشتر تعجبم را برانگيخت سه مورد توهين به بنده را سه همکار زمانه لطف کرده بودند! و اين نشان می دهد که فضا به شدت عصبی است، و رو به سوی دودستگی دارد.
دو دستگی فيلم را ملودرام می کند؛ هندی و ملودرام. اما در همه ی اين التهاب ها خوانندگان محترم به آرامی ماجرا را دنبال می کردند.
برداشتن مطلب به نشانه رد آن نيست. بلکه تلاش ما همه اين است که فضای رسانه آرامش بگيرد.
البته در دنيای مطبوعات جديد و قديم چيزی که منتشر شد، تيری است که از چله رها شده. در ضمن همه ی نوشته ها در "دفتر زمانه" موجود است. من فقط می خواستم صفحه ی حضور خلوت انس را از هياهوی تندروان و گرد و خاکشان محفوظ بدارم، قصد بی حرمتی به کسی نداشته ام.
با اينهمه مرا ببخشيد.
عباس معروفی
سلام آقاي معروفي.مي داني كه بسيار اينجا پرسه مي زنم. بار پيش كه آمدم و ديدم دعواست فقط خواندم و هيچ نداشتم كه بگويم. فقط دلم گرفت از اينكه ديدم چه آسان عده اي چشم مي بندند و هر چه مي خواهند مي گويند. نگاه كن آقاي معروفي كه در جمعي زندگي و كار مي كنيم كه حق به جانبند و همين كافي است تا هر چه به دهان مي رسد بگويند حالا مي خواهد كار سر و كله زدن با كارگر ساختماني باشد يا جمع ادبي و فرهنگي. چه خوب كه از بلاگ پاكش كردي باشد كه از ذهن ها هم شسته شود. كاش من هم با كارم همين راه را بروم
Posted by: مریم at November 21, 2008 8:53 PMباور کردنی نیست که چنین حقارتی را به دست خود رقم بزنید بسی جای تاسف دارد از شرمندگی آب شوید.این گول بین این گول بین .
Posted by: آرین at November 21, 2008 8:36 PMسلام استاد
من 2کتاب شما را خوانده ام و بی نظیر بوده اند.شاید توقع زیادیست که نوشته های مرا در وبلاگم بخوانید.dokhtarebineshan.persianblog.ir
درحیرتم از این هجرت هی به راه ،
که رد پای مرا
نه برف می پوشاند
نه باران می شویدو
نه باد خواهد برد
به منم سر بزنيد
انگار دنیا جای قشنگی است.
کیف کردم.
«آچار دادن» یعنی گول زدن، «دم دادن» هم به همین معناست. آنچه که به دست کسی نمیدهند، يا نبايد داد «آتو» است، تا نتواند از ما آتو بگیرد. «دم گرفتن» هم که معنایش آشکار است. تنها چیزی که این میان معنايش مبهم میماند، اصطلاح« آچار به دست کسی ندادن تا برای دیگری دم نگیرد» است. مگر با آچار هم دم میگیرند؟
--------------------------------------------
مرسی که تذکر داديد، آقای سيروس به آيين
بله به همه ی اين چيزها فکر کرده ام.
معمولاً بلندگو يا ميکروفون وسيله ی دم گرفتن و دم دادن است، اما گاهی اوقات و برخی افراد، از آچار می خواهند کار ميکروفون بکشند، و در مورد نکته ای که به روشنی بارها گفته شده که کسی کسر بودجه دارد، و بودجه را بی رويه مصرف کرده، فوراً دادگاه صحرايی تشکيل می دهند و به جرم دزدی و غارت حکم اعدام را صادر می کنند.
اين قشنگ و پسنديده نيست، و ما اجازه نداريم با حيثيت انسانها شوخی و بازی کنيم. به همين خاطر بود که ديشب مطلب قبلی را برداشتم.
و باز در همين فضای ادبی و خوبی که ايجاد کرده ايد فرصت را غنيمت می شمارم تا بگويم: مهدی هر عيبی داشته باشد، ولی از نظر مالی يکی از منزه ترين آدم هايی است که تا کنون ديده ام. و هرگز به کسی پاس نمی دهم تا آبشار اهانتش را بر سر يک روزنامه نگار برجسته بکوبد.
باز هم ممنون
عباس معروفی
نمیدانم آیا میتوانم سرم را بر شانههای شما بگذارم و اشک بریزم؟ با دستهای فروافتاده و رخوت خوابآوری که از پس آن همه خستگی به سراغ آدم میآید به شما پناه بیاورم، در حالی که سخت مرا بغل زدهاید و گرمای تن خود را به من وامیگذارید، گاهی با دو انگشت میانی هر دو دست نوازشم کنید و دندههایم را بشمارید که ببینید کدامش یکی کم است، و گاه که به خود میآیید با کف دستها به پشتم بزنید آرام؟
بیآنکه کلامی حرف بزنید یا به ذهنتان خطور کند که من چرا گریه میکنم، چه مرگم است؟ بیآنکه بپرسید من کهام، از کجا آمدهام، و چرا اینقدر دلدل میزنم، مثل گنجشکی باران خورده؟
برشی از کتاب «پیکر فرهاد» (عباس معروفی)
---------------------------------------------
ممنونم که مرا بر می گردانی به رمان و داستان و ادبيات
ممنونم آرش عزيزم
چشم. از همين امشب دور و برم را خالی می کنم، ميزم را تميز می کنم، و به احترام تو و بسياری از دوستداران ادبيات فقط می نويسم و می خوانم
واقعاً حيف نيست هر کدام مان يکجورهايی حرام شويم؟
شاد و سربلند می خواهمت
عباس معروفی
سلام استاد:
باسی بسیار خوشحال شدم از دیدن این نوشته تان . ممنونم که گوشه چشمی به نظر خوانندگان داشتی ... از شما انتظار همین بود و دیگر هیچ ... اکنون اونهای که خریدارن و دنبال ادم فروش و شرف و وجدان میگردن این گوی و این میدان... برن عباس معروفی را بخرن ببینن یک من ماست چقدر کره میده ...
با مهر...
-----------------------------
فاضل خوبم
از لطفت هميشه ممنونم
یک اتفاق خوب، و یک پیشنهاد خوب تر !
و یا :( وقتی معروفی میزند زیر حرفش!!!!!)
۱) اتفاق خوب: خوشحالم که عباس معروفی نوشته ی پیشین خود را از وبلاگش حذف کرد و با نوشتن مطلبی با عنوان «شرف زمانه» آبی ریخت بر آتش تفرقه که در تمام زمان ها از ابزارهای اصلی و تاریخی تمامیتخواهان و قدرتطلبان استعمارگر است. ضمنا بین خودمان باشد بیشتر و یا بهتر است بگویم تمام دلخوری او از جامی این بود که چرا جامی زیر حرفش زده، اما دیری نپایید که خودش هم زد زیر حرفش! و متنی را که قول داده بود بنویسد ننوشت! چون او چند سانت آنورتر از سر پرشورش، دلی ساده و مهربان دارد.
۲)پیشنهاد خوب تر: حالا وقت آن است که برای بستن پرونده ی زمانه، یک فراخوانی از سوی یک مرجع موجه برای گردهمایی تمامی نویسندگان و تولیدکنندگان و کارمندان زمانه بعمل آید تا از مهدی جامی بعنوان باغبان باغستان زمانه تقدیر شود، تا قدردانی سنتی شود در زمانه ی مدرن ما.
بگذار همه بفهمند که زمانه یک نهاد ارزشی است و طعم خوش سیب را میفهمد.
...بقیه را می توانید در وبلاگم بخوانید:.....
-------------------------------------------
يکی از کارهای مهمی که بايد انجام دهيم همين است.
روز پنجم نوامبر (دو هفته پيش) بورد زمانه به من اين قول را داد که مراسمی به پاس دوسال و نيم تلاش مهدی جامی در آمستردام بر پا کند.
به زودی
عباس معروفی
عباس معروفی عزیز.
سلام.
گاهی سردرگم می شویم. ناملایمی از دوستی می بینیم که انتظار نداریم. فراموش می کنیم انسانیم و گاهی اشتباه می کنیم. عباس هم شاید اشتباه کند. مهدی هم. این نوشته ات مرا یاد این انداخت: اگر در موقعیتی هستی نپرس چرا اینجایی. از این به بعد را بهینه کن.(اصلی در کنترل بهینه)
بدرخش. در اوج بمان و فواره بزن تا عرش.
معروفی بمانید.
عباس عزیز چه خوب کردی که حذفش کردی .رفاقت را عشق است رفیق جان
Posted by: هادی at November 20, 2008 3:35 PMنمي دانم كي ما از شر دشمن راحت مي شويم. و بدون دغدغه بي رحمانه همديگر را نقد مي كنيم كاستي هاي همديگر را به هم گوشزد مي كنيم و به رشد و تعالي همديگر كمك مي كنيم.
شما هيج چيز خاصي نگفته بوديد خلاصه سخن اين بود كه آقاي جامي مديريتش داري اشكالاتي بود. و آن نقطه ضعفها را هم قبول نمي كرده.اگر شما روشنفكران جامعه تاب چنين انتقاداتي را نداريد براي چه تلاش مي كنيد . گسترش جامعه مدني بدون شفاف ساري كاريست عبث.چرا از رهبران فعلي ايران خرده مي گيريد كه تاب انتقاد را ندارند . آنها هم مي گويند دشمن شاد مي شود .
درود بر تو که فرزانگی را میپایی که چراغش خاموش نشود.
برای یاوه گویان هم چراغی آرزو کن که چون تو شوند.
آنوقت از آینه ها در آینه ها ابدیتی خواهیم ساخت..
چراغ زمانه با قدر شناسی و اتحاد برای انصاف روشن خواهد ماند...
هر انتخابی بهایی دارد...و هر چه بدهیم همانقدر آش میخوریم...
محبت و انصاف تنها سرمایه گذاری جاودانه است...
باقی همه فانی..
سربلند و رستگار باشید...
بعد از سلام
سوال:« «دشمن زمانه دشمن من است.» حرف نقض اوست»
یا « «دشمن زمانه دشمن من است.» حرف نغز اوست.»
اقای عزیز، فکر نمی کنید نغز را غلط نوشته اید؟!
-----------------------------------
معذرت می خوام
ساعت سه صبح بهتر از اين نميشه. آقای معلم ادبيات صبح که بيدار شد داشت از خجالت آب می شد.
به هرحال ببخشيد.
عباس معروفی
درود بر شما
می دانستم که زیرکانه و با ذکاوت راهی برای آدم های یاوه گو باقی نمی گذارید
انگار یک گره ای توی ذهنم باز شد تا این متن رودیدم.
متاسفانه باید همیشه مراقب باشیم که گزک دست این لیچار گو ها و آتش بیارهای معرکه نداد.
اینها همه دم از قدیس سازی شما می زنند، در حالی که ناسزاها و چرندیات خودشان یک پا قدیس سازی و آشوبگریست.
من فکر نمی کنم خود جامی اینقدر تند بره و بیگدار به ب بزنه که این هوچی ها شلوغش می کنند.
همینهاست که اینقدر دوستتون داریم دیگه!
سلام عباس معروفي عزيزم
به دوستي ات افتخار ميكنم مهدي جامي و تو دوستي ديرينه دارين ! مگه نه ؟
مگه غير از اين بود كه برلين كه بودم مرتب از او حرف ميزدي ! مي گفتي او مافوق يك انسان است
مگه در مطلب قبليت نگفته بودي دلم ميخواست داشتم و مي دادم كه مهدي بره داد بزنه ! پرواز كنه !
مهدي و اين مشكلات همه قرباني يك مطلب شدند اون هم اينكه بيش از اندازه مهربون بود !
مهدي و زمانه بيش از گذشته به دوستي با تو نيازمنده !
هر دويتان را دوست دارم .
هومن شهبندي ------- بروكسل
ای پیر ما
مرامِ دوستیات را عشق است. با هر کس نمیتوانی دوست شد.
Posted by: سروش at November 20, 2008 7:46 AMسلام
نميداني چه كار خوب و مهمي کردی پست قبلي را برداشتي.
نه! میدانی... خوب هم میدانی.
می دونی چند شبانه روزه منتظر این پستت بودم؟
اطمینان داشتم که می نویسی
بزودی پستی در این باره می نویسم
الآن فقط می تونم بگم خوشحالم
کاری که تو در این پست کردی و مهدی در کامنت های پست آخرش ...
بگذار در وبلاگم بنویسم
برام عزیز بودید عزیزتر شدید :)
با مهر و احترام و هر چه که پاسخ این پستت هست...
مینو